دوسـت دارم یـڪ شبــﮧ، هفتــاد سـال پیـــر شـوم در ڪنــار خیـابــانی بـایستـــم ... تـــو مـرا بـی آنڪــﮧ بـشنــاسی، از ازدحـام تــلخ خـیـــابـان عبــور دهــے ... هفتـــاد ســال پیـــر شـدن یــک شبـــﮧ بـه حـس گـــــرمــی دسـتـ های تـــو هنــگامـی کـه مرا عبــور میـدهـی بــی آنـڪـﮧ بـشنــاســی، مــے ارزد ...!

تو این قسمت متن های عاشقانه میزارم

دوست داشتین به ادمه مطلب سربزنین

تو را دوست مـــــــــــــــــیدارم ...
چه فرق مى کند که چــرا !؟
یا از چـــــــــــــــــــــــه وقــــــــــت ... !
یا چـــــــــــــــــــــــــــطـور شـد کــــــــــه ... !
چه فـــــــــرق مــــــــــــــــیکند ؟!
وقتى تو بــــــــایـد باور کنى ... که نـــــــــمى کنى !
و من بـــــــــــایـد فـرامـوش کنم ... که نـــــــــــــــمى کنم

قرنها بعد نواده ای از تو در جایی به نواده ای از من برمیخورد لحظه ای دلش میلرزد و متعجب و منگ میگوید: ببخشید، من شما را قبلا ندیده ام؟!!

کجایی که ببینی حس تنفرم به تو را میان مردم جار میزنم....
و خروار خروار لایک میخورد؟

خنکای یک عصر بهاری … کنار شاه بوته یاسی وحشی … میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد …
لطفا به خیالم بیا!

داشتنت مثل هوای برفی یا نم نم باران جاده شمال یا مثل آن بغلی که عاشقت است و تنهایت نمی گذارد و یا مثل برگشتن آدمی که سالهای سال منتظر آمدنش بودی؛ آی می چسبد ...

بعضی حرف ها را فقط دست ها به هم میزنند ... فقط دستها...

ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ

به جای دسته گلی که فردا بر قبرم نثار ميکنی،امروز با شاخه گلی کوچکیادم کن،به جای سيل اشکي که فردا بر مزارم ميريزي، امروز با تبسمي شادم کن، به جای ان متن هاي تسليت گونه که فردا در روزنامه ها برايم مينويسي، امروز با پيام کوچکی خوشحالم کن "من امروز به تو نیاز دارم، نه فردا...

يکي از بهترين ها مي گويد: اگر کسی واقعاً یکي را دوست داشته باشد، بيشتر از اينکه بهت بگه دوست دارم ميگه مواظب خودت باش، پس مواظب خودت باش.

سايه ام عاشق سايه ات شده مي خواستم ببينم آيا مي توانيم همسايه شويم؟

از این نامهربونی ها دارم از غصه میمیرم تو ای رفیق تنهایی یه روز دستاتو میییگیرم

آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی

میگن شبا، فرشته ها از آرزوی آدما، قصه میگن واسه خدا خدا کنه همین حالا رویای تو گفته بشه پیش خدا

بزرگترین آرزوی من کوچک ترین نگاه توست بزرگترین غم من آخرین نگاه توست

تو را آرزو نخواهم کرد، هیچ وقت
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی، با دل خود، نه با آرزوی من

آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه